تبليغ

لينك باكس تبليغاتي

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

خلاصه قسمت دوم سریال امپراطوری بادها - بخش دوم



در ادامه قسمت قبل...
خلاصه قسمت دوم سریال امپراطوری بادها - بخش دوم
یوری دو تا از فرماندهانش رو میفرسته تا محافظان که در محل مراسم بودند رو بیهوش کنند بعد...






بعد یوری میره سراغ جعبه و شمشیرشو از جعبه میکشه بیرون وقتی میبینه بچه چشماش بازه و تکون میخوره خوشحال میشه و خیالش راحت میشه که زندس .





این هامیونگ بدبخت رو هم از زندان در میارن و میبرنش توی یه جنگل پیش یوری ، یوری هم بچه هرو میده به هامیونگ و میگه از امروز این بچه نه پسر منه و نه برادره تو ، تو اونو رو ببر به سرزمین جولبون و بده به یکی، تا اونو بزرگ کنه اسم این بچه موهیول است.




یوری هم برمیگرده به قصر از ناراحتی فراوون میزنه زیر گریه



هامیونگ هم موهیول رو بر میداره میبره به غاری در جولبون




توی غار زنی به نام هیه آپ رو صدا میزنه ، زنم که خودشو نشون نمی ده و فقط صداش میاد میگه : مگه قرار نبود هیچ وقت همدیگر رو نبینم
هامیونگ هم میگه من به خاطر این بچه اومدم از حالا به بعد تو ازش مواظبت کن اسمش موهیول بچه رو زمین میزاره ، زنم میپرسه این بچه کیه ؟ هامیونگ هم میگه نمی تونم بگم و بعد غار رو ترک می کنه .





.
.
.
چندین سال میگذره (معلوم نیست چند سال چون اصلا نمیگه)

هامیونگ توی راه جولبون ماهوانگ رو میبینه و جفتشون میرن به جولبون .





با هم صحبت میکنن و در باره بویو وغیره حرف میزن که ماهوانگ میگه شنیده پادشاه دائه سو یک گروه ویژه و مخفی به نام " سایه های سیاه " تشکیل داده و داره به آنها آموزش میده ، ما باید مراقب باشیم.
بعد یه دفعه ماهوانگ حرفو عوض میکنه و می گه تو هنوز مجردی پس کی می خوای زن بگیری نکنه تو هنوز هیه آپ رو دوست داری و اونو فراموش نکردی





توی غار عده ای که کارشون نقاشی کردن روی دیوار های غاره کار می کنند، که رئیس نقاش ها هیه آپ است




هیه آپ هم برای کاری دنبال موهیول و دوستش "مارو" میگرده که این دو تا از زیر کار در رفتند و پاشودند رفتند توی جایی که روی مسابقه لاک پشت ها شرط می بندند




موهیول هم تو مسابقه برنده میشه و پول گیرش میاد ، داره میره بیرون که یکی از ارازل تعقیبش می کنه تا پولشو بدزده




موهیول هم با دوستش صحبت میکنه و میگه من می خوام غار رو ترک کنم و برم کشور های دیگرو ببینم که متوجه میشه یکی داره تعقیبش می کنه که یقه طرفو میگیره که یه دفعه یه گله از ارازل سر می رسن







موهیول و مارو هم هرچی پول گیر آووردن میده به ارازل اونها هم موهیول رو میگردن که پولشو پیدا کنن که گردنبندشو ( همونی که سریو وقتی بچه بود بهش داد ) میبینن ، رئیس ارازل گردنبندشو با زور ازش میگیره



موهیول هم عصبانی میشه با رئیسه در گیر میشه که یهو هیه آپ ظاهر میشه با ارازل درگیر میشه یه تنه همشو نو شکست می ده و این نگاه غضبناکو به این دو تا میکنه



هیه آپ هم حسابی اونا رو تنبیه می کنه تا دیگه از این غلطا نکنن




بعد میگه میدونین ایجا چه غاریه که از زیر کار در میرین، اینجا جایی است که مرقد جومانگ درش قرار داره و مکان مقدسی است ، موهیول هم برمیگرده و میگه من می خوام غار رو ترک کنم . هیه آپ هم این دو تا رو میندازه تو زندان و از حرف موهیول ناراحت میشه





موهیول هم تو زندان به مارو میگه من هر طور شده از اینجا میرم اگر می خوای میتونی بامن بیای



وقتی از زندان در رفتند و داشتند فرار می کردند که همون موقع می بینن یه دفعه یک گروه افراد به غار حمله می کند ، می خوان فرار کنند وجدان درد می گیرن و تصمیم می گیرن به هیه آپ خبر بدن که به غار حمله شده



هیه آپ هم وقتی میفهمه یه نامه مینویسه میده به مارو میگه بدو این رو بده به شاهزاده هامیونگ که تو جولبونه و خود هیه آپ میره با اونایی که حمله کردند می جنگه

موهیول هم اون پشت مشتا قایم شده که هیه آپ در مبارزه با یه کیشون کم میاره.
موهیول هم میاد با چوب بزنه تو سر اون شخص ، که محاصره میشه و این قسمت هم تموم میشه .




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر